درباره وبلاگ

نازنینم بی تو اینجا نا تمام افتاده ام ... " به صورتی که تویی کمتر آفریده خدا ... تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا "
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان " نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد.. "و آدرس Nazanin4316.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 22:31 ::  نويسنده : محسن       

 

شب آرامی بود 

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود 

زندگی یعنی چه؟ 

مادرم سینی چایی در دست 

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من 

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا 

لب پاشویه نشست 

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد 

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین 

با خودم می گفتم : 

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست 

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست 

رود دنیا جاریست .....

زندگی، آبتنی کردن در این رود است 

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم 

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ 

هیچ !!! 

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند 

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری 

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت 

زندگی درک همین اکنون است 

زندگی شوق رسیدن به همان 

فردایی است، که نخواهد آمد 

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی 

ظرف امروز، پر از بودن توست 

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی 

آخرین فرصت همراهی با، امید است 

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک 

به جا می ماند 

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ 

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود 

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر 

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ 

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق 

زندگی، فهم نفهمیدن هاست 

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود 

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست 

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست 

فرصت بازی این پنجره را دریابیم 

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم 

پرده از ساحت دل برگیریم 

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم 

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است 

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست 

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند 

چای مادر، که مرا گرم نمود 

نان خواهر، که به ماهی ها داد 

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم 

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت 

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست 

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست 

من دلم می خواهد، 

قدر این خاطره را ، دریابیم .........

                                                           " زنده یاد سهراب سپهری"


سه شنبه 27 مهر 1389برچسب:, :: 19:2 ::  نويسنده : محسن       

خانه دوست كجاست؟"

در فلق بود كه پرسيد سوار،آسمان مكثي كرد.
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن‌ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:

"نرسيده به درخت،
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
مي‌روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر به در مي‌آرد،
پس به سمت گل تنهايي مي‌پيچي،
دو قدم مانده به گل،
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي‌ماني
و تو را ترسي شفاف فرا مي‌گيرد.
در صميميت سيال فضا، خش‌خشي مي‌شنوي:
كودكي مي‌بيني
رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي‌پرسي
خانه دوست كجاست."


خانه ی دوست کجاست ؟

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم ، پر دوست
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام
گل بگو ، گل بشنو
هر کسی میخواهد وارد خانه ی پر مهر و صفامان گردد
شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میکوبم !
و به یادش با قلم سبز بهار مینویسم
ای دوست ،

خانه دوستی ما اینجاست!
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست؟....


 



صفحه قبل 1 صفحه بعد